هم صحبت اغیار
با نگاه سرد و خاموشت جهانم تار شد
با سکوت تلخ و سنگینت دلم بیمار شد
گفته بودی با دلم دیگر غریبه نیستی
غربت خاکستری رنگم ولی تکرار شد
دل همیشه ساکت و مغرور و خوش کردار
ای دریغا کار قلبم خواهش و اصرار شد
گفته بودی سد راه عشق و هستی نیستی
قلب بی مهرت ولی خود همچو یک دیوار شد
گفته بودی همچونان دیوانه ای محوت شوم
دیدی اما دل ز کارت آگه و هشیار شد؟
گفته بودی روی عهدم قیمتی نتوان گذاشت
ای دریغا! ارزشش کمتر ز یک دینار شد
ای که گفتی یار تو هم صحبت اغیار نیست
دیدی آخر یار من هم صحبت اغیار شد؟!
ساعت: 7:8 عصر
تاریخ: پنج شنبه 90/3/26