سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیز نو...و

   







.: تـوضـیـحـات :.

 ساکن جاده های...و


.: ا مـکـانـات:.
صفحه ی اول
پست الکترونیک


.: نـویـسـنـده
 :.


.: آ ر شـیـو  :.
آذر 89
دی 89


.: پیوندهای روزانه :.

قالب وبلاگ
گالری قالب
موبایل
اخبار آی تی


.: لـیـنـکهـا :.
.: شهر عشق :.
دهاتی
خرید اینترنتی
تازه های دنیا
قالب بلاگفا

*آمار وبلاگ *
کاربران آنلاین: نفر
تعداد بازدیدها:
RSS

* کدهای جاوا*




 هم صحبت اغیار


 با نگاه سرد و خاموشت جهانم تار شد
 با سکوت تلخ و سنگینت دلم بیمار شد
 گفته بودی با دلم دیگر غریبه نیستی
 غربت خاکستری رنگم ولی تکرار شد
 دل همیشه ساکت و مغرور و خوش کردار
 ای دریغا کار قلبم خواهش و اصرار شد
 گفته بودی سد راه عشق و هستی نیستی
 قلب بی مهرت ولی خود همچو یک دیوار شد
 گفته بودی همچونان دیوانه ای محوت شوم
 دیدی اما دل ز کارت آگه و هشیار شد؟
 گفته بودی روی عهدم قیمتی نتوان گذاشت
 ای دریغا! ارزشش کمتر ز یک دینار شد
 ای که گفتی یار تو هم صحبت اغیار نیست
 دیدی آخر یار من هم صحبت اغیار شد؟!



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 7:8 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 90/3/26



ببین دوباره آمدم که با تو گفتگو کنم
میان خاطرات خود،یاد تو جستجو کنم

شنیده ام که خسته ای ز دوری و ز فاصله
من آمدم که جاده را به قدر تار مو کنم

همیشه اشکهای تو چکیده پای لحظه ها
برای چشمهای تو ستاره آرزو کنم

آمده ام که گم شوم میان حرف مردمان
نه فکر صبر و حوصله نه فکر آبرو کنم

اگر چه دلخوری ز من به خاطر گذشته ها
صورت مهربان تو دوباره خنده رو کنم

دلت مثال آینه غبار غم گرفته من
دل پر از شکایتت به اشک شستشو کنم

گذشته را برای تو ببین که زیر و رو کنم
فقط تو فرصتی بده که با تو گفتگو کنم



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:23 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 90/3/26



ببین قهر کردم که نازم کشی
نگاهت نکردم نگاهم کنی
دوباره بیایی به سویم به شوق
دوباره مرا روبه راهم کنی

دوباره به صد عشوه روی آورم
دو ابروی خود را به هم می کشم
نگاهم کنی زیر چشمی و من
دلت را به سوی خودم می کشم

ببین اخم کردم که شادم کنی
دوباره بنامی مرا کودکت
دوباره بگویی نگاهم بکن
بخندانیم از ادا، شکلکت

ببین قهر کردم ترشرو شوم
جواب تو را گر ندادم نرنج
دوباره بیا پشت هم پشت هم
صدا کن مرا چون همیشه ترنج

اگر دست بر سینه ام پس بیا
تو دستان خود را به رویم گشا
بگیرم میان دو بازوی خود
بکن غرق گلبوسه هایت مرا

اگر گفتمت نه نمی خواهمت
تو باور نکن چون که قهرم هنوز
تو دادی بکش بر سرم با کلک
بگو : من همینم بساز و بسوز

بله تو همینی که می خواهمت
نشد بی محبت شوی یا که سرد
نشد لحظه ای قهر با من کنی
تویی معنی واژه خوب مرد



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:17 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 90/3/26


خدایا زن شدم تا بر سرم کوبند؟
خدایا زن شدم تاهر کجا دیدند لازم هست
به احساسم،به فهمم،
یا به قلبم زور گویند؟
خدایا زن شدم تا که مرا جنسیت دوم بدانند؟
خدایا زن شدم تا که پدر،همسر ، برادر
و از بدبختی ام مردان دیگر
مرا صاحب شوند و مالکم باشند؟
مرا زن آفریدی تا که ناموس همین مردان نامردت شوم؟
به جرم یک نگاه پاک و ساده،عاشقانه،بچگانه
همین مردان نامردت،به نام من
به جان یکدگر افتند و جان یکدگر گیرندو
روحم را بیازارند؟
نخواهم غیرت کور و تعصب های بیجا را !
همین هایی که می گویند : نادانی و احمق
همین هایی که می گویند : صلاحت را نمی دانی
همین هایی که می گویند : تو بنشین ساکت و خاموش
به جایت هر کجا لازم شود تصمیم می گیریم
همین مردان نامردی که ناقص عقل خوانندم
در اوج شور ناپاک هوسهاشان،
در اوج شهوت و لذت
مرا یک همنفس دانند
زبان ریزند و از من کام گیرند!
چرا قلب مرا سرشار از احساس آفریدی؟
که زیر دست و زیر پای این مردان نامردت شود خرد؟
نمی خواهم دگر قلبی پر از احساس و گرما را !
لطافت را به من دادی
که روحم را به زیر تلخی مشت و لگد گیرند؟
نمی خواهم لطافت را !
خداوندا ظریفم کرده ای تا آن که جسمم را
به زیر سردی باد کتک گیرند؟
نمی خواهم ظرافت را !
هراس از لکه ننگی به دامانم
مرا تا اوج بی شرمی و وحشت می برد پیش
نمی خواهم نجابت را !
چه کارم آید این چشمان شهلا
چون که باید کور و کر باشم؟
خدایا زن شدم ،
اما نمی خواهم که خر باشم !
خدایا زن شدم تا آن که تعبیر نگاه من
شود یک تیر زهرآلود شیطانی
خدایا زن شدم تا آن که تعبیر نیاز من به عشق
شود امیال نفسانی؟
خدایا زن شدم آخر برای شستن و جارو زدن؟
زاییدن و زانو زدن؟
خدایا زن شدم تا خدمت مردان نامرد تو را گویم؟
خدایا خوب می دانم که تو مردی- که نامردی
ببین با سرنوشت زن چه ها کردی، چه ها کردی!!!



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:15 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 90/3/26


لحظه هایت یکی یکی آخر

بی من اما کجا بگو رفتند

این منم دختر خیالاتت

لحظه هایت کدام سو رفتند؟

 

من که گفتم دلم اسیرت شد

این تو بودی که گفتی ام بگذر

این تو بودی که راه عشقم را

بستی و سد زدی به این باور

 

من پر از عشق بودم و آری

نشود عشق را نصیحت کرد

آنکه دل داده بود و عاشق بود

به نبودم چه زود عادت کرد

 

تو مگر دیدی آتش عشقم

که مرا سوخت همچو خاکستر

چیزی از من نماند باقی و تو

پر شدی از ترانه ای دیگر

 

رفتی آخر بدون من تنها

تاسر قله های تنهایی؟

یک نفس نام من به یادت بود؟

عشق نادیده اهورایی

 

یک شب آری خودم به تو گفتم

نرو ای وای بی تو تنهایم

تو ولی با نگاه می گفتی

مطمئن باش زود می آیم

 

رفتی و آخرش نفهمیدی

انتظارت مرا تباهم کرد

ناگهان یک نفر مرا دزدید

بی تو اما چه بی پناهم کرد




نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:13 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 90/3/26

 

 

 

 

 

من حسرت ایرانی بودن دارم 


من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست
من ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند
من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتنم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک
من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و با زبان عربی ازدواج کردم
من ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی میکنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان و نواده پیامبر اعراب بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی نمی روم
من ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیست
من ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند , مردانش را کشتند و زنانش را به غنیمت بردند اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانم
من ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسی
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و من می گویم فارسی نه پارسی
من ایرانی هستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتند
من آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که آرزویش هم نمی توان کرد
من حسرت ایرانی بودن دارم

 



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 10:23 عصر
تاریخ:
دوشنبه 89/12/16

 اشعار زیبای مرجان علی شاهی


آنکه در جام دلم کرد نظر مرجان بود 

آنکه از عشق مرا داد خبر مرجان بود

 

آنکه احساس مرا تنگ در آغوش کشید

آنکه در سنگ دلم کرد اثر مرجان بود

 

آنکه چشمان مرا برق طراوت بخشید

کرد اشعار مرا تازه و تر مرجان بود

 

آنکه دل را به صدای غزلش میلرزاند

آنکه از عشق نمیکرد حذر مرجان بود

 

آنکه خورشید دلش نور محبت می داد

آنکه شوری ابدی داشت به سر مرجان بود

 

آنکه چون شمع در آغوش خیالم میسوخت

آنکه می برد مرا تا به سحر مرجان بود

 

آنکه آتش به سراپای وجودم زد و کرد

این دلِ سوخته را سوخته تر مرجان بود

 

 آنکه با مهر و صفا کل رقیبانش را

یک شبه از دل من کرد به در مرجان بود

 

آنکه آغوش سکوتش تب فریادم بود

آنکه در سینه ی خود داشت گهر مرجان بود



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 12:35 عصر
تاریخ:
جمعه 89/11/22

http://lovetarin.bloghaa.com/files/2010/04/farvahar.JPG



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:17 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 89/10/30

ویژگی‌ها

?- چهره فروهر همانند آدمی است، از این رو گویای پیوستگی با آدمی است، او پیری است فرزانه و کار آزموده، نشانه از بزرگداشت و سپاس از بزرگان و فرزانگان و فرا گیری از آنان دارد.

?- دو بال در پهلوها که هر کدام سه پر دارند این سه پر نشانه سه نماد اندیشه نیک، گفتارنیک، کردارنیک که هم‌زمان انگیزه پرواز و پیشرفت است.

?- در پایین تنه فروهر سه بخش، پرهایی بسوی پایین است، که نشانه پندار و گفتار و کردار نادرست و یا پست هستند. از اینرو آنرا، آغاز بدبختی‌ها و پستی برای آدمی می‌دانند.

?- دو رشته که در سر هر یک گردی (حلقه) چنبره شده‌ای دیده می‌شوند، در کنار بخش پایینی تنه هستند که نماد سپنتا مینو و انگره مینو هستند، که یکی در پیش پای و دیگری در پس آن است. این رشته‌ها هر یک در تلاش هستند که آدمی را بسوی خود بکشند؛ این نشانه آن است که آدمی باید به سوی سپنتا مینو (خوبی) پیش رود و به انگره مینو (بدی) پشت نماید.

?- یک گردی (حلقه) در میانه بالاتنه فروهر وجود دارد این نشان، جان و روان جاودان است که نه آغاز و نه پایانی دارد.

?- یک دست فروهر کمی به سوی بالا و در راستای سپنتا مینو اشاره دارد که نشان دهنده سپاس و ستایس اهورمزدا و راهنمایی آدمی بسوی والایی و راستی و درستی است.

?- در دست دیگر گردی (حلقه‌ای) دارد که نشانه وفاداری به عهد و پیمان، و نشانگر راستی و پاک خویی و جوانمردی و جوانزنی است.

البته ساختارِ نگاره? فروهر ، در زمان‌ها و مکان‌های مختلف با هم تفاوت دارند، حتی در تخت جمشید که در یک مکان و تقریبا یک زمان ساخته شده است با چندین گونه از این نگاره روبه رو می شویم!



نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:14 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 89/10/30

آموزه های کوروش کبیر

دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.

خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن

اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.

آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .

وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما

سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .

افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.

پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر.

کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .

کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .

انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .

همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد.

تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .

دشوارترین قدم، همان قدم اول است .

عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .

وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .

من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.


جهان سوم جایی است که اگر بخواهی کشورت را آباد کنی، خانه ات خراب خواهد شد و اگر بخواهی خانه ات آباد شود باید در تخریب کشورت بکوشی


نویسنده: ساکن جاده های...و
ساعت: 6:10 عصر
تاریخ:
پنج شنبه 89/10/30

   1   2      >

gym

ساکن جاده های...و

gym

http://gym.ParsiBlog.com

همه چیز نو...و

همه چیز نو...و

همه چیز نو...و

ساکن جاده های...و

همه چیز نو...و

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog