گرمی دست من از حرمت دستان تو است دل خشکم به امید تو باران تو است کافرم کرده ای ای عاشق شاعر پیشه قلب من عاشق لرزیدن ایمان تو است می چکد اشک ز چشمم روی دفترچه شعر چشم من نیست ببین ابر بهاران تو است از تو هرگز نگریزم ای که در جان منی این تن و روح که دارم همه از آن تو است هرکه بوده ز دلت رفته ولی من ماندم دل طوفان زده ام سخت هراسان تو است آنکه با عشق تو یک الفت دیرین دارد می تپد جان و دلش بهر تو مرجان تو است
ساعت: 5:24 عصر
تاریخ: پنج شنبه 89/10/30